خاطره کربلا ونجف
خاطره کربلا ونجف
25 سال قبل اتفاقی با امام جمعه نهبندان حاج آقای قربانیان همسفر بودیم ایشان فرمودند رفته بودیم نجف برای تحصیل چند روز حیران وسرگردان خانه نداشتیم نیت کردیم که امروز می روم کربلا خدمت آقاحبیب مظاهر(ع) اگر ایشان حاجت من را نداد روز بعد می روم حرم حضرت ابوالفضل (ع) واگراین عزیز جواب من را نداد نهایتا" می روم خدمت آقا اباعبدالحسین (ع) رفتم نزد ضریح آفا حبیبب مظاهر درخواست خود را دادم زیارت کردم برگشتم تا وارد مدرسه شدم یک آقایی از دور من را صدا زد جعبه کبریت بیرون آورد گفت یک دانه از این چوب کبریت بردارید من بسم الله کردم برداشتم گفت چه شامسی دارید اطاقی که به شما افتاده قلب مدرسه است خوشحال شدم گفتم 1 نفر رفیق دارم اجازه می دهید برایشان بردارم گفت بلی برداشتم گفت چه شامسی این اطاق چشم مدرسه نام دارد خوشحال شدم فورا" برگشتم کربلا رفتم زیارت امام حسین (ع) وحضرت ابوالفضل (ع) از آقا حبیبب مظاهر تشکر کردم وبعد رفتم نزدضریح این آقا خیلی گریه کردم وتشکرکردم برگشتم